جدول جو
جدول جو

معنی تک و توک - جستجوی لغت در جدول جو

تک و توک
(تَکُ)
در تداول عامه، بندرت. معدودی. قلیل. بندرت بکمیت عددی: تک و توکی برگ بر درختان مانده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تک و توک
به ندرت، گاه به گاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تک و دو
تصویر تک و دو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و پو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن و توش
تصویر تن و توش
تاب و توان، اندام و هیکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و تاز
تصویر تک و تاز
دو و تاخت، به هر سو تاختن و دویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و پو
تصویر تک و پو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و دو برای مثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ هَُ)
ته تو. ژرفای چیزی. عمق موضوعی. جزئیات امری.
- ته وتوی کاری یا امری یا چیزی یا مطلبی را درآوردن، به همه جزئیات آن پی بردن. به تمام آن آگاهی یافتن با فحص و کنجکاوی. نیک از جزئیات امری آگاه شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، باقیماندۀ کمی از چیزی بسیار. (یادداشت ایضاً). رجوع به ته وتو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
بمعنی دویدن بپای خود و دوانیدن اسب چه تک بمعنی دویدن بپای خودو تا مخفف تاز است بمعنی دوانیدن اسب. (غیاث اللغات). رجوع به تک و تاز و تک و دیگر ترکیبهای آن شود.
- خود را از تک و تا نینداختن، اقرار نکردن به ضعف و ناتوانی. و خود را تواناتر از آنچه هست نشان دادن. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ دَ / دُو)
تک و پوی. تکاپوی. تلاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
آسیا را چه ذخیره ست ز چندین تک و دو.
ظهیر.
رجوع به تک و ترکیبهای آن و دو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ)
بدن و توانایی و قوت. (آنندراج) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایستۀ میدان و حرب شدند... (چهارمقالۀ نظامی عروضی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
شوکت تو برو به شوکتی مائل شو
یا آنچه خدا داده به آن قائل شو
با این تن و توشی که خدا داده به تو
برخیز و میان من و او حائل شو.
علی خراسانی (از آنندراج).
سالک ببین ز جای بلندی فتاده ام
دارم چو زلف او تن و توش شکسته ای.
سالک یزدی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
تاخت و دو و دو تیز و تند. (ناظم الاطباء). تکاپوی. آمد و شد از روی تعجیل و شتاب:
خورشیدرخا وصل تو جویم شب و روز
چون سایه ازآن در تک و پویم شب و روز.
سوزنی.
به پیش باد نه آن نامه تا به من برسد
که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی.
سوزنی.
شاهزاده از جست و جوی و اسب از تک و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجوی و تفحص و تفتیش. (ناظم الاطباء). تکاپوی. تلاش تقلا. تلواسه. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم بتو بر.
رودکی.
چون گذشتی زعالم تک و پوی
چشمۀ زندگانی آنجا جوی.
سنائی.
همچو مردان درآی در تک و پوی
تختۀ گفت را ز آب بشوی.
سنائی.
برهیچ در صومعه ای برنگذشتم
کآنجا چو خودی در تک و پوی تو ندیدم.
خاقانی.
هزار گونه غم از هر سویست دامنگیر
هنوز در تک و پوی غم دگرمی گشت.
سعدی.
رجوع به تکاپوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
دو. شتاب. تاخت:
می پرید آنچنان کز آن تک و تاب
پرفکند از پیش چهار عقاب.
نظامی.
همچنان می شدند در تک و تاب
پس روآهسته پیشرو به شتاب.
نظامی.
تک و تاب شاهان بود اندکی
تب شیر در سال باشد یکی.
نظامی.
رجوع به تک و دیگر ترکیبهای آن و تاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
تک و تا. (غیاث اللغات) دو و تاخت. (ناظم الاطباء). تکاپوی:
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی.
خورشید که او چشم و چراغست جهان را
از شوق رخت در تک و تازست چه گویم.
عطار.
، جستجو و تفحص. (ناظم الاطباء) :
تا میان بسته اند پیش امیر
در تک و تاز کار و کاچارند.
ناصرخسرو.
از تک و تازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است.
خاقانی.
رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تک و تاب
تصویر تک و تاب
شتاب و تاخت
فرهنگ لغت هوشیار
کم، نادر، بسیارکم، اندک، انگشت شمار، قلیل، معدود، پراکنده
متضاد: کم وبیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بذر سبزی جات، تخم و تبار
فرهنگ گویش مازندرانی
هیکل و جسم حجیم و گوشت آلود
فرهنگ گویش مازندرانی
جیغ، راز
فرهنگ گویش مازندرانی
با حرارت، با جوش و خروش، تکاپو دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
اهمیت، میان داری، پر
فرهنگ گویش مازندرانی